فروشگاه اینترنتی وسایل ماهیگیری
اره سفری
وقت رفتن ملک به میر سپرد
لشکر خویش و بنده و آزاد
گفت بر تخت مملکت بنشین
تا به تو نام من بماند یاد
هرچه ویران شد از تغافل من
جهد کن تا مگر کنی آباد
اینت نیکو وصیت
و فرمان
راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن
شوق سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن
دارم سر پرواز در آفاق تو، ای یار
یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن
عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری
از صافی عشقم ده و عین هنرم کن
صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
باران من خاک شو و بارورم کن
افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن
پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
تا لذت آغوش بدانی، خبرم کن
شرح من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژه ی تو، مختصرم کن
حسین منزوی
تا
ماه شب عید گرامی بود و دوست
چون رفته عزیزی که همی از سفر آید
با تاج و کمر باد و چنان باد که هر شاه
هر روز به خدمت بر او با کمر آید
زین جشن خزان خرمی و شادی بیند
چندانکه در ایام بهاری مطر آید