موبر سمباده ای
پد ضد عرق فرش وی
جز ندامت سطری از شعر و شعار من مپرس سر به پيش بی اعتناتر مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند دردِ بیدرمانشان را
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند
با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند
اشک میفهمد غم افتادهای مثل مرا
چشم تو از این خیانتها فراوان میکند
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
درد بیدرمانشان را مرگ درمان میکند
ذهن من هنوز مستعمره ی انگلیس است
و ملکه های جوان
مغز من را میان بشقاب های نقره سهم می کنند
اما من می توانم با سرنای کاغذی ام
تمام آن ها را روی یک انگشت شانه به شانه ی شیوا و مارهای کبرا برقصانم